گنج مدفون- داستان مصری- قسمت چهارم

دوست القاموس کتابها را به موزه آثار قبطی در قاهره فرستاد. چند روز بعد عده ای از طرف موزه به القصر رفتند و کتابها را ازالقاموس تحویل گرفتند. هنوز کسی فرصت ترجمه متون را پیدا نکرده بود، ولی هر چه بود کتابها آثار تاریخی پر ارزشی بودند…

چند ماه بعد یک قاچاقچی آثار تاریخی به همراه بخشهایی دیگر از گنج برادران السمعان دستگیر شد! این مساله باعث شد که گردانندگان موزه به حقیقت تلخی پی ببرند. آنچه کشیش روستای القصر چند ماه پیش تحویل داده همه محموله نیست.

القاموس از داستان بیخبر بود! او همه آنچه را که محمدعلی در نزد وی پنهان کرده بود تحویل داده بود. بعد از ساعتی سوال و جواب بالاخره نشانی محمدعلی را به ماموران پلیس که به همراه مدیران موزه به القصر آمده بودند داد.

محمدعلی خیلی سریع حقیقت را گفت! به محض دیدن ماموران و آدمهای شهری کراوات زده حساب کار خودش را کرده بود! دیگر نیازی به پس گردنی و لگد نبود!! راستش این بود که محمدعلی فقط بخشی از کتابها را نزد القاموس پنهان کرده بود. بقیه کتابها را مدتی بعد به یک مال خر اهل همان روستا به نام بهیجعلی فروخته بود.

کتابها به زودی سر از قاهره درآورده بودند و مدتی بود که در بازار زیرزمینی  عتیقه جات خرید و فروش میشدند. دیگر پیدا کردن باقی کتابها کار آسانی نبود.

در همین مدت ژان دورسیه در موزه آثار قبطی قاهره شروع به ترجمه متون کرد. او به بخشهایی از یک متن قدیمی برخورد که اگرچه بسیار شبیه انجیل بود اما ساختار و بخشهای قابل توجهی از آن با انجیلهای معمول متفاوت بود. انجیلی به قلم توماس حواری..

این انجیل و متون به دست آمده دیگر حکایت از آن داشتند که نویسندگان و گردآورندگان کتابها به مسیحیتی متفاوت با مسیحیت امروزی معتقد بوده‌اند. معتقداتی که بیش از مسیحی بودن (به معنای شناخته شده) مجموعه ای از معتقدات هرمسی و افلاطونی بود که با ظرافت خاصی با مفاهیم مسیحی به هم بافته شده بود. مسیحیت گنوستیک.

گنوزیس Gnosis در زبان یونانی به معنی شناخت بود. شناختی که نه از راه اکتساب دانش بلکه از راه کشف و شهود به دست می آمد. شاید بهترین معادل برای عبارت گنوزیس کلمه عرفان عربی باشد که به همان شناخت درونی و شهودی اشاره دارد. فصل مشترک همه فرقه ها و معتقدات گنوستیک اعتقاد به جوهر روحانی آدمیست. اینکه انسان جلوه ای از نور خداست که در قفس تاریک مادی گرفتار شده و باید این قفس بشکند و به روح جهان بپیوندد. این نوع طرز فکر البته به جهان  مسیحیت محدود نمیشد و در دنیای باستان سابقه ای طولانی داشت. اما ریشه مشترک مکاتب فکری گنوسی در جهان غرب به نظریات افلاطون بازمیگشت. وی معتقد به عدم اصالت جهان مادی قابل مشاهده بود، که همه آنچه ما در جهان میبینیم سایه ای مبهم از جهانی روحانی و والاست که در ادراک نمیگنجد. پیروان فلسفه افلاطون به تدریج عقاید فلسفی وی را با رازوری و اساطیر شرقی درآمیختند و فلسفه های نوافلاطونی را پدید آوردند. در قرنهای اول و دوم میلادی وقتی مسیحیان نخستین به دنبال پایه هایی فلسفی برای اعتقادات جدیدشان میگشتند بسیاری در قلمرو امپراطوری روم با این عقاید فلسفی برخورد کردند، و از ازدواج آن ایمان با این فلسفه مسیحیتی جدید زاده شد.

دانای کل، نور مطلق و روح جهانMonad  از خود جلوه های ساطع میکرد که سرمنشا آفرینش بود. این جلوه ها Aeon ها بودند که در آفرینش جهان برین Pleroma وی را یاری میکردند.آخرین Aeonها سوفیاSophia (خِرَِد) و همزاد مردشLogos (کلمه)  یا همان مسیح بود. سوفیا اما لحظه ای از نور حق غافل شد و از مرگ ترسید. همین ترس باعث هبوطش شد. سوفیا در حال سقوط سعی کرد به مانند پدر آسمانی از خود جلوه ای ساطع کند شاید که نجات یابد. دوری او از نور مطاق باعث شد دمیورژ (demiurge) زاده شود. دمیورژ ذات پلیدی داشت. وی شعله قدرت مادر را دزدید وشروع به آفرینش جهان مادی کرد. ماده هم مانند جوهره اولیه اش پلید بود. اما جلوه سوفیا در قفس پلیدی ماده محبوس شد. و دمیورژ انسان را آفرید. با تنی از جنس پلیدی و شعله ای محبوس از جنس سوفیا به نام روح. وظیفه آدمی بازگرداندن این شعله به منشا آسمانی آن است.

مسیح کلمه خدا در قالب عیسی به زمین آمد تا شناخت Gnosis لازم را به بشریت بیاموزد که چگونه از دام تن برهند و شعله روحانی وجود خویش را آزاد کنند. وقتی مسیح دوباره ظهور کند آدمیان به برکت همین شناخت رها میشوند و سوفیا آمرزیده خواهد شد و خرد روحانیPneume  خود را باز خواهد یافت. قالب جسمانی عیسی نه خدا و یا موجودی الهی بلکه انسانی معمولی است که تنها وسیله ای است که از آن طریق Logos شناخت و راه نجات را برای نوع بشر به ارمغان آورده است.

مسیحیت گنوستیک در سوریه و مصر گستردگی قابل توجهی پیدا کرد و تبدیل به یکی از فرق مهم مسیحیت نخستین در قرنهای اولیه میلادی شد. اگرچه تفاوت پایه‌های اعتقادی آن با معتقدات کلیسا به حدی بود که در همان قرون اولیه هم دست مایه جدلها و تکفیرهای متعددی در بین فقهای مسیحی گردید. در قرن چهارم میلادی با ایمان آوردن کنستانتین قیصر روم به مسیحیت کم کم این دین از محاق به در آمد و مسیحیان بدون ترس از مرگ و شکنجه به اجرای مناسک دینی خود میپرداختند. در این قرن شوراهای نیسه جهت یکسان کردن اعتقادات و پاسخگویی به شبهات تشکیل شد. نتیجه این شوراها حکم تکفیر تعدادی از فرقه های مسیحی از جمله فرقه های گنوستیک بود. احتمالن در نتیجه همین احکام پیروان این فرقه ها متون و کتب مقدس خود را جهت حفظ برای مدتی در خاک پنهان کرده اند. اما مسیحیت گنوستیک هیچگاه اجازه ظهور مجدد نیافت،هرچند در قرون وسطی هزاران نفر از پیروان این ادیان توسط کلیسا قتل عام شدند، اما اعتقادات عرفانی مسیحی به شکل ادیان پنهان و زیرزمینی همچنان ادامه پیدا کرد. کتابهای داستان ما احتمالن در قرن چهارم و در نتیجه همان تکفیرهای اولیه پنهان شده اند. تا به امروز…

البته میزان آگاهی پژوهشگران در زمان ژان دورسیه از پایه های مسیحیت گنوستیک بسیار محدود و عمدتن  براساس نوشته های کشیشان و فقهای مسیحی از اعتقادات انحرافی بود، که طبیعتن چندان بیطرفانه و قابل استناد نبود. البته نوشته های گنوستیک پراکنده‌ای  در قرن نوزدهم یافت شده بود، ولی میزان پراکندگی و عدم انسجام آنها به حدی بود که تصویر واضحی از این دین ها به مخاطب ارائه نمیکرد.

دورسیه به ارزش بالای کشف جدید پی برد. اما مشکل آنجا بود که محمدعلی در جریان دو قسمت کردن گنج خود کتابها را ورق ورق کرده بود، و اکنون تقریبن همه کتابها ناقص و ناخوانا شده بودند…

یک پاسخ to “گنج مدفون- داستان مصری- قسمت چهارم”

  1. نیشگون Says:

    ما که در این زمینه صاحب علم نیستیم اما می‌گن دربارهٔ انجیل توماس دیدن فیلم «استیگماتا» خیلی مفیده.

بیان دیدگاه