سنجابها و دانایان!!

حوالی ۷ صبح، یک روز آفتابی و نیمچه بهاری!

[سنجاب یک موش آ‍پگرید شده‌است! همون رفتارها، همون حرص‌وآزها، همون دم بلند، و همون صدای جویدن لاینقطع! ولی نمیدونم چرا انقدر که همه از موش میترسند و فریاد میکشند و نفرین میکنند به سنجاب اینطور بامحبت و لذت خیره میشن! شاید ذهنمون اینطور تربیت شده، شاید دم پشمالو به جای دم تیز و باریک این حس رو ایجاد میکنه، شاید قیافه سنجاب خشونت کمتری داره، و شاید در پشت ظاهر مشابه روان متفاوتی هست و ما این تفاوت رو میبینیم و نمیفهمیم!]

دو سنجاب با سرعت سرسام آوری روی نرده‌های توری یک ورزشگاه میدوند. سنجاب قدامی دانه‌ای برگرفته! و سنجاب خلفی در آتش حرص میسوزه و در اون لحظه ایمپالسیو فقط و فقط به این فکر میکنه که اون دانه باید مال او باشه نه دیگری!

در یک لحظه سنجاب قدامی تصمیم میگیره که پایین بره و تقریبا به سمت خیابون سقوط آزاد میکنه! سنجاب خلفی متوجه قصد قدامی میشه و به سرعت روی توری به سمت ‍پایین میدوه! اما یه اشتباه کوچیک رخ داده! سنجاب خلفی هنوز در مرحله‌ای از تکامل نیست که درک کنه میشود دیواری ساخت که هم مانع باشه و هم ترانسپارنت! خلفی از سمت دیگه توری پایین اومده و حالا هردو سنجاب روی زمینند ولی در دو سمت توری!! شما اگر به جای قدامی بودید چه میکردید؟ شاید به راحتی مینشستید و در مقابل چشمان از حدقه درآمده خلفی که از پشت توری بهتون خیره شده دانه مورد نظر رو با طمانینه میجویدید!

متاسفانه قدامی هم هنوز به اون درجه از تکامل نرسیده که بدونه چه لذتی در این شکنجه روانی نهفته است! اون تنها چیزی که میبینه سنجابی خشمگین ‍پشت توریه، و در نتیجه دانه به دهان و سراسیمه میدوه تا از میدان دید خلفی دور بشه…

همه چیز خیلی سریع رخ میده! دویدن روی توری، سقوط آزاد، فریاد از سر خشم خلفی، و فرار مضطربانه قدامی،…و همزمان شدن دویدن قدامی از عرض خیابان کوچک با عبور یک اتومبیل و …قرچ!! فکر کنم راننده حتی نفهمید چه اتفاقی افتاده!!!

قدامی بر کف خیابون میلرزه و دایره سرخرنگی که سر میخکوب شده‌اش بر آسفالت رو احاطه کرده آرام‌آرام شعاعش افزوده میشه…

چقدر سنجابها شبیه آدمها هستند! چقدر مرگ ناگهانی و بی‌خبر سر میرسه، و چه زود یک زندگی تموم میشه…

گاهی فکر میکنم بشریت در تمام طول تاریخ اشتباه کرده! شاید میشد بجای ‍پرستش و کرنش دائم به اون دانای کل که داره داستان رو از بالا و بیرون میبینه، کرنش و پرستشی که بشر خودش هم میدونسته که اون دانای کل بهش احتیاجی نداره، با اون از در همکاری در اومد! قدرتش رو به خدمت گرفت و به جای بدعادت کردنش با هدیه و رشوه به عنوان مشاور استخدامش کرد! اون وقت فقط کافی بود که قدامی چند تا سوال ساده بکنه، تا بهش بگم که چطور هم میتونه از دانه لذت ببره، هم خلفی رو در آتش حرص و آز بسوزونه، و هم مدتی بیشتر زنده بمونه…

4 پاسخ to “سنجابها و دانایان!!”

  1. حجت Says:

    گمان کنم که اگر برای پیغمبرت دعوت‌نامه بفرستی، خیلی‌ها استقبال کنن!

  2. سروش Says:

    تو اگه خدا می شدی، دست یهوه رو هم از پشت می بستی 🙂
    خود خدا رحم کرد خدا نشدی ها!

  3. آریا Says:

    مگه سنجاب ها کرنشت کردند؟!D:

    • Utna Says:

      یه چندتاییشون! البته هنوز این دین در مراحل اولیه خودش قرار داره! دارم دنبال یه پیغمبر خوب بااستعداد میگردم!!

بیان دیدگاه